ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب


خطی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب

آتش فکنده در جگر لاله عارضت


وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب

باد صبا ز بوی عرقچین نازکت


چون روضه از روایح فردوس مستطاب

لاله ز غیرت رخ گل گون تو به داغ


سنبل ز رشک گیسوی مفتول توبه تاب

گر بگذرد ز بغلتاق تو نسیم


بر گل ستان ز آتش غیرت شود گل آب

عیبت همین که دیر به ما می رسی و زود


بنیاد عهد می کنی و می کنی خراب

آرام نیست بی تو دل بی قرار ما


دانی به خون خویش چرا می کند شتاب

مشتاق را شکیب نباشد ز روی دوست


سیماب را گریز نباشد ز اضطراب

بی وجه بود خط تو بر وجه خون من


بر خون من چه حاجت خطی ست نا صواب

غوغای غمزه ی تو ز مغزم ببرد هوش


سودای نرگس تو ز چشمم ربود خواب

رنگ لب تو دارد برگ نشاط تو


زان فتنه شد نزاری شوریده بر شراب